سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مادر

مادر14508

کودکی که آماده تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید     :

 

 « می گویند که شما مرا به زمین می فرستید ؛ اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟!»

خداوند پاسخ داد :

 

« از میان تعداد بسیاری از فرشتگان ، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد »

    « شنیده ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می کنند . چه کسی     از من محافظت خواهد کرد ؟»

 

فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد ، حتی اگر     به قیمت جانش تمام شود

 

کودک با نگرانی ادامه داد :

  « اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ، ناراحت خواهم بود»

خداوند لبخند زد و گفت :

 « فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد کن را خواهد آموخت ؛ گرچه من همیشه در کنار تو خواهم بود »

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صدایی از زمین شنیده می شد . کودک می دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند .

 

 او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید :

‌« خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم ، لطفا نام فرشته ام را به من بگویید »

 

 

‌« نام فرشته ات اهمیتی ندارد . به راحتی می توانی او را مادر صدا کنی .»

 

منبع:

بارانی برای فردای کویر

 



نوشته شده در شنبه 90/9/12ساعت 3:46 عصر توسط سلام مادر نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت