مادر موسیقی بهشت همانا صدای توست
گوش دلم به زمزمه لای لای توست
شهریار
مادرم تو را به ستاره ها قسم بگو در شب چشما نت چه داری که اینگونه
مرا آرام می کند؟
می خواهم بنو یسم از درونم از احساسم اما : کلمه ها در مقابل تو کم می آورند
,
دیشب از لب پرتگاه خلوتم سرخوردم ,اگر پل خیال تو نبود در
هجوم رودخانه تنهاییم می مردم
الهی هرکه هستم ، هر چه هستم
به یک لحظه فدای بودن مادرم کن
این جهان را گفتم
هستی ومکان را گفتم
می توانی آیا
لفظ مادر گردی
همهء رفعت را
همهء عزت را
همهء شوکت را
بهر یک ثانیه بستر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
آسمان کم دارم
اختران کم دارم
رفعت وشوکت وشان کم دارم
عزت ونام ونشان کم دارم
آنجهان راگفتم
می توانی آیا
لحظه یی دامن مادر باشی
مهد رحمت شوی وسخت معطر باشی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
باغ رنگین جنان کم دارم
آنچه در سینهء مادر بود آن کم دارم
خاطره امیدوارم شما هم همیشه سالم باشید
دوستان سلام
امروز جمعه2/10/1390 خاطره وبلاگش را حذف کرد
من خیلی تلاش کردم که این کار را انجام نده ولی نشد
نمیدونم چرا
ولی من یک چیزی را فهمیدم که چقدر دوستی در وبلاگ کوتاهه
امیدوارم هر جا هست همیشه موفق باشه
دیوارها عاشق میشوند یادگاری ننویسید
اگر قصد برگشتن ندارید
این نوشته را دوست خوبم وبلاگ خاطره فرستادهhttp://fbl.parsiblog.com/
نمیدونم چرا میخواد وبلاگ خوبش را حذف بکنه
آن گاه که عطا فرمود زمین و آسمان را می بخشد
وزمانی که باز پس گرفت،زندگی وهستی را گرفته است
کودکی که آماده تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید :
« می گویند که شما مرا به زمین می فرستید ؛ اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟!»
خداوند پاسخ داد :
« از میان تعداد بسیاری از فرشتگان ، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد »
« شنیده ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می کنند . چه کسی از من محافظت خواهد کرد ؟»
فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد ، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود
کودک با نگرانی ادامه داد :
« اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ، ناراحت خواهم بود»
خداوند لبخند زد و گفت :
« فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد کن را خواهد آموخت ؛ گرچه من همیشه در کنار تو خواهم بود »
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صدایی از زمین شنیده می شد . کودک می دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند .
او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید :
« خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم ، لطفا نام فرشته ام را به من بگویید »
« نام فرشته ات اهمیتی ندارد . به راحتی می توانی او را مادر صدا کنی .»
منبع:
الهی من بمیرم جایِ مادر
به چشمانم بمالم پایِ مادر
بیاد لای لایِ بچگی ها
منم با هی هیِ هیهای مادر
بیاد زحمتِ بسیارِ بابا
ببوسم دستِ بی همتای مادر
اگر مادر به شب خُرخُر نماید
فدای خُرخُرِ شبهایِ مادر
بگردم دور مادر تا بگردم
فدایِ صورتِ زیبایِ مادر
شاعر غلامعلی اکبر نژاد
عاشقان مادر- یک نوشته برای این نقاشی بنویسید
دعای مادر همیشه همراه شما باد
شعر برای مادر
یاد دارم کودکی بودم خرد
با صدای گرم مادر
هر صبحدم
در میان بستری نرم و تمیز
می گشودم چشم بر نور سفید
می گشودم دل بر نور امید
یاد دارم سفره خانه ما
بوی سنت می داد
داخل خانه ما
جلوه ای زیبا داشت
از زن ایرانی
جلوه ای از یک شمع
ذره ذره می سوخت
و نداشت پرو ایی
که به آخر برسد
کودکم هوش بدار
قبر مادر اینجاست
جای مادر خالیست
دل من تنگ شده
مادرم دیگر نیست
ای کسانی که قادرید هر لحضه خواستید مادرتان را ببینید قدر این لحضات را بدانید
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |